خانه
منو‌محصولات
نمایندگی
درباره‌ما
یـک وعـده بــــدون عــــذاب وجـــدان!

پیشنهاد داریو برای شما

داریو با افتخار هر روز غذای جدیدی برای شما پیشنهاد بدهد تا بتوانید هم غذا های جدیدی نوش جان کنید هم از ارزش غذایی محصولات بهره مند شوید هم منو داریو را بشناسید

چرا مشتریان ما داریو را انتخاب میکنند؟

آیکون اصالت

این یک عنوان است

برای تغییر این متن بر روی دکمه ویرایش کلیک کنید. لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است.

آیکون اصالت

این یک عنوان است

برای تغییر این متن بر روی دکمه ویرایش کلیک کنید. لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است.

آیکون اصالت

این یک عنوان است

برای تغییر این متن بر روی دکمه ویرایش کلیک کنید. لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است.

آیکون اصالت

این یک عنوان است

برای تغییر این متن بر روی دکمه ویرایش کلیک کنید. لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است.

شعبه اول
شاهین شهر - انتهای فرعی 1 بهداری
شعبه اول
شاهین شهر - انتهای فرعی 1 بهداری

داستان برند داریو

زمستان 92 بود که استارت کار ما زده شد. همه چیز از یه وانت پیکان توی سرمای زمستان شروع شد حوالی ساعت 10 شبکه میشد بساط کاسبی ما که یک قابلمه نسبتا کوچیک آش رشته بود و یک ماهیتابه کوچک و 2تا کپسول گاز بود کنار فلکه اصلی شاهین شهر پهن میشد. تازه کسب و کار قبلی خودم که لباس فروشی بود رو با ورشکستگی و ضرر جمع کرده بودم.

 

کل سرمایه من و دوستم که تونسته بودم قانعش کنم برای اینکار ماشینش که وانت بود رو بیاره همین چند قلم بود. دست پخت آنچنانی هم نداشتم. مادرم قبول کرده بود برایم آشرشته و کتلت که تنها محصولات ما بود روتوی خونه بپزه  وآماده کنه. روز های اول رو کامل یادمه حتی یک تابلو هم نداشتیم که مردم بفهمن ما اونجا چی میفروشیم. همون قابلمه رو میزاشتیم روی پیکنیکی و کنار وانت شروع به کار میکردیم. تا اگر اکیپ سد معبر شهرداری بیاد سریع بتونیم همه چیز رو بریزیم پشت وانت و زود جمع کنیم

 

تا 3-4 شب اول حتی 1 کاسه آش هم نمیفروختیم و حدود ساعت 1 که میشد میگشتیم دنبال یه گوشه جایی که قابلمه آش رو خالی کنیم این کارو انجام میدادیم تا هم اولین مشتری که قرار بیاد سراقمون آش تازه بخوره هم مادرم نفهمه ما هیچی نفروختیم.توی اون روزهای اول چند باری به خودم میگفتم شاید جای اشتباه وایسادم شاید کار اشتباهی انتخاب کردم. آخه این همه غدا فروشی و ساندویچی و.. آخه کی میاد از من خرید کنه . با اینکه همیشه خیلی به کارغذایی  علاقه داشتم حتی یادمه از دوران مدرسه علاقم اینقدر به اینکار شدید بود که ساندویچ درست میکردم با خودم به مدرسه میبردم و میفروختم.

 

بلخره بعد از چند روز یه مشتری یه کاسه آش از ما خرید با اینقدر قشنگ و با ذوق اون کاسه آش رو خورد و همزمان ازش تعریف کرد و لذت برد که ما دلمون نیومد ازش پول بگیریم بهش گفنیم این آش رو مهمان ما اونم به خاطر اینکه به ما یه قول خودمون یه دشتی داده باشه یه ساندویچ کتلت خرید و رفت 3هزار تومن اولین فروش ما رقم خورد. و ما با خوشحالی که بلخره یه مشتری از ما خرید کرده و خوشش آمده آنقدر خوشحال بودم که یه امید برای ادامه دادن توی من دوباره جون گرفت.

 

فردای اون روز همون آقا دباره اومد که از ما خرید کنه این دفعه 2نا از دوستاش هم با خودش اورده بود یه عتماد به نفس دباره توی من و دوستم شکل گرفت و تصمیم گرفتیم برای این کسب و کاریک تابلو کوچک که روی آن نوشته شده بود آش – کتلت بسازیم و روب زمین کنار بساطمون بزاریم.روز های خیلی خوبی داشتیم کم کم فروش ما از یه کاسه رسیده بود به یک قابلمه و ماهیتابه که برای گرم کردن کتلت ها بود روز به روز بزرگتر میشد. تبلیغی هم نداشتیم یعنی نمیدونستیم تبلیغ چیه تنها مشتری های ما تبلیغ ما بودن و برایمان مشتری میاوردن. بعد از گذشت 1سال جوری شده بود که دیگه 1 قابلمه آش نهایتا تا ساعت 11 الی 12 تمام میشد و همینطور نون برای کتلت کم میومد خیلی از مشتری ها پاتقشون شده بود اونجا همراه دوستاشون میومدن یه کاسه آش یا یه کتلت میخوردن ساعتها اونجا می ایستادن و از محیط دوستانه اونجا لذت میبردن.

 

با این افزایش مشتری و جمعیتی که پیش ما وایمیسادن کم کم رفت و آمد اکیپ شهرداری زیاد شد. هر روز دردسر اینو داشتیم که اینا قراره بیان و ما مجبور بودیم جمع میکردیم یا دیر شروع به کار میکردیم.

 

با گذر زمان برای اینکه بتونیم خدمات بهتری به مشتری ها بدیم و بتونیم دور از آزار و ازیت کارمون رو انجام بدیم مغازه ای نزدیک به همان فلکه اول شهر توی یکی از کم رقت آمدترین خیابون های شاهینشهر اجاره کردیم ویکم کسب و کار رو واقعیتر و بزرگتر کردیم. روز های اول خیلی خلوت بود  ولی خدا رو شکر تمام مشتریان به ما لطف داشتن و همه از کسب و کارمون حمایت کردن و بار دیگه رونق گرفت حدودا 4سال رو توی اون مغازه کوچک گذراندیم و به حدی رسیده بود که توی خلوت ترین خیابون شهر صف میبستن و انتظار میکشیدن برای ساندویچ ها و آشرشته ما.

 

با هر مشکلی که بود کسب و کار کوچکمان را اداره میکردیم صبح کمک مادر آشپزی و اماده سازی و بعد از ظهر ها فروش محصولاتمان تغریبا همه کار های مغازه رو خودمان انجام میدادیم بر از پس همه مشکلات فاعق آمدیم الی اجاره نشینی

 

صاحب ملکی که در آنجا بودیم ما رو بعد از 4 سال جواب کرد به امید اینکه پسرش بتواند درآن مغازه کار کند. تغریبا 3-4 ماهی کسب و کارمون تعطیل شد بود تا اینکه مغازه ای پیدا کردیم که با شرایطی که داشتیم همخانی داشت. مغازه ای در خیابان بهداری (ملکی که اکنون درآن هستیم) در گذر این سالها فراز نشیب های زیادی رو تجربه کردیم بحران های مثل کرونا تعطیلی های پیاپی و...   خیلی چیزها رو از دست دادیم یاد گرفتیم و تجربه کردیم آموزش دیدیم دستخوش تغیرات بسیاری شدیم تا داریو امروز ساخته شد.

خواندن کمتر آیکون فلش ادامه ادامه
در وبلاگ داریو چه میگذرد..